Monday, April 30, 2007

هی می گردم. چرخ میزنم. دور می شوم. حیران وسرگردان و اندکی
...خسته
راهی غریب جذاب وپر خطر که هر کدام از ما انسانها می توانیم
.پیش برویم یا اینکه غرق شویم ویا به قول فروغ فرو رویم
قدم هایی برمی داریم به جسارت عشق از پلی بی حصار به مقصدی
.ورای رویاها
می گردم. چرخ میزنم.در مسیرم به حوادثی بر میخورم که از شدت
.حیرت مبهوت میمانم
باز... می گردم و دوباره ودوباره چرخ می خورم. تا اینکه ناگهان در
جایی پا میگذارم که قالب من است. انگار همیشه با من بوده ولی غیر قابل
رویت. گویا فصل اش نبوده.گویا زمانش نرسیده. پا میگذارم ودر این بازی
ناز ونیاز آرام میگیرم. همانند سنگینی وزن تن که در دریا می افکنیمش
.و آرام آرام خود را به امواج رقصان میسپاریم. آرام می گیرم
!!!روان وسبک

Sunday, April 22, 2007

قسمتی از طبیعت زیبای کوه های زاگرس



نمای کلی شهر البته در اندکی مه

تعطیلات نوروز همراه گلناز و خانواده ی عزیزش به خرم آباد رفتم
راستش من تاحالا کوههای زاگرس رو از نزدیک ندیده بودم و بازم راسته
راستش که تا حالا به این منطقه از کشور نرفته بودم.مردمی مهربان و
مهمانواز.میتونم بگم تا حالا کسی منو اینقدر تحویل نگرفته بود

( به شدت درجه ی تحویل خونم بالارفته)


و فقط خاطره است که چه شیرین وچه تلخ دست نا خورده به جا می ماند
خاطرات خوب و شیرین ما هم هیچ وقت از بین نمیره و همیشه برامون
.یادگاری میمونه...خاطرات این سفر. پیاده روی ها .در س خوندن ها
حرف زدن ها وهمه و همه
(:DDDDD اون خوش تیپه من هستما)



قلعه از جاهای دیدنی اون جاست. فکر کنم از کادر بندی و کلا خود عکس
معلوم باشه که من گرفتمش

باید از آقای سعید عسکری بسیار تشکر کنم بابت عکس های زیبا و همچنین
مهمانوازی گرم خودشون و خانوادشون

Sunday, April 01, 2007

The sun does arise,
And make happy the skies,
The merry bells ring,
To welcome the Spring,
The sky-lark and thrush
The birds of the bush,
Sing louder around,
To the bells chearful sound …


William Blake

گفتم به هر حال نوروز تمام نشده یه چیزی بنویسم.البته خیلی دوست داشتم از
سفری که رفتم بنویسم و حتما هم سر یه فرصت مناسب این کار رو میکنم


بعد از مدتها دوباره به کتاب خوندن برگشتم .(البته بیشتر طرف
شعر بودم).از هرمان هسه کتاب زیاد نخوندم .سیذارتا بود که خیلی
خوشم اومد و الان دارم داستانهای کوتاهی ازش میخونم
گورزاد ودیگر قصه ها
مرگ زندگی بود وزندگی مرگ و این دو در جنگ جاوید بی امان عشق...
به تنگی در هم پیچیده بودند واین واپسین کلام ومفهوم جهان بود واز آن سو
پرتوی پدید آمد که در آن هر خواری و زاری ستوده می بود ونیز از آن
سایه ای فراز آمد که هر شادی و زیبایی را تار می کرد و در ظلمت فرو
می برد اما شمع شادی از درون تاریکی عمیق تر و تابناک تر می سوخت و
...عشق در آن شب ظلمانی ژرف تر گدازان بود
خواب نی لبک/گورزاد و دیگر قصه ها/هرمان هسه

...بعد از مدتی این داستان بهم چسبید ساده بود وساده