Wednesday, June 27, 2007

خدایا این جهان توست؟
!!!هفت روز کار و سرگشتگی ات این شد؟


ویکتور خارا



یادم میاد از بچگی تمام تعاریفی که از زندگی میشنیدم یا جایی می خوندم رو
یاد داشت میکردم. دیشب همه ی اون ورق ها رو دوره کردم. اون زمان فکر
میکردم وقتی بزرگ شدم( مثلا 20 سالم شد) تمام این جملات رو میفهمم و
برام قانع کننده می شن. الان میفهممشون اما هیچ کدوم برام قانع کننده نیستن
داشتم فکر میکردم اگه روزی روزگاری ( بعد صد سال البته)بچه ام ازم بپرسه
زندگی چیه چه جوابی بهش میدم. اصلا جوابی دارم بهش بدم.نمی دونم آیا
زندگی اینقدر ارزش داره که آدم خیلی چیزها و سختی ها رو تحمل کنه.البته
خوبی ها و زیبایی هایی هم داره که نمی شه نادیده گرفت ولی هیچ کدوم منو
...برای درک مفهوم زندگی قانع نمی کنه

Tuesday, June 05, 2007

حرف های نا گفته از گوشه وکنار


فکر میکنم غیر قابل پیش بینی ترین وعجیب ترین موجوداتی که تا به حال
دیدم و تا پایان عمرم خواهم دید
آدم ها
هستند.گاهی احساس میکنم قدرت
درک و فهمیدنشون رو ندارم.( البته تمام این جملات شامل حال خودم هم
(میشه مخصوصا جمله ی آخر


چند وقت پیش بود که توی وبلاگ فرهاد در مورد آرزوها خوندم
گویا یک بازیه... خیلی فکر کردم .واقعا سخته که آدم در مورد آرزوها و

...چیزهایی که دوست داره بنویسه چون خیلی زیادن

دوست دارم زندگی ولذت بردن رو درکنار هم هر چه بیشتر وبیشترو بیشتر یاد-
بگیرم.سفر برم. کتاب بخونم.دنیاهای جدید رو ببینم وکشف کنم و زندگیم مرتب در
حال پوست اندازی باشه...و همچنین دوست دارم از لحاظ اجتماعی.اقتصادی
علمی و... به حدی برسم که بتونم زندگی مناسب وخوب و آرامی در آینده برای
خودم دست وپا کنم
دوست دارم ساز زدنم اونقدر پیشرفت کنه که بتونم روزی قطعات رو زیبا و در-
خور بنوازم
در حال حاظر این مورد بزرکترین آرزوی منه که باید در صدر جدول قرار-
میگرفت ولی ترجیح میدم بعدا و در پستهای بعدی در موردش بنویسم
آرزوی دست نیافتنی: خدایا به هر کس به اندازه ی رتبه ودرجه ای که داره و-
میزی که پشتش نشسته عقل و درک وشعور بده
دوست دارم زودتر از همه ی کسانیکه میشناسم ودوستشون دارم بمیرم-
و خیلی چیزهای کوچک وبزرگ دیگه که توی سرمه و اگر بخوام بنویسم خیلی
خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد میشه .پس به عنوان مقدمه این 5 مورد کافیه
اما کسایی که دوست دارم بدونم آرزوهاشون چیه خیلی زیادن
این اسامی اولین کسانی بودن که به ذهنم رسید (البته در این بین کسانی هم
(...هستند که شاید اصلا نتونم آرزوهاشون رو بفهمم
اعظم مستعان(مامانم).سپیده رفیعی.گلناز رضی پور. هما رفیعی
رعنا حبیبی.سارا فخاریه و علی صلح جو.خانم فابیولا وارتان
آقای حمید ضیایی.اوریانا فالاچی .بهمن فرمان آرا.لیلی گلستان
پیام نوروزی و....خیلی های دیگه

!چه کف دست خوبی

روزی که به جای رفتن به دانشگاه بلند شدم وتنهایی رفتم نمایشکاه کتاب خیلی
جالب بود اولش که گم شدم بعد رفتم سراغ کتابهای خارجکی دراین قسمت
خیلی حال کردم بعدش رفتم به سمت غرفه ی ناشران داخلی . داشتم از پلیس
دم در در مورد نشر چشمه و...می پرسیدم که یکدفعه یک آقای میانسالی دستم
رو گرفت.بهش نگاه کردم و توقع داشتم که آقایون پلیسی که در حال تماشای
مابودن چیزی بهش بگن.اون آقای ناشناس بهم گفت چه کف دست خوبی داری
شستت میگه"..........." خیلی تعجب کردم مردم داشتن جمع می شدن که من
با یه لبخند از اونجا دور شدم.راستش چیزهایی رو که بهم گفت همش راست
بود .منم اون روز همش در گیر نگاه کردن به شست ودستم شدم .واقعا چقدر
بد میشد اگه هر کسی با نگاه به این دو از مسائل بسیار بسیار خصوصیه

!!!آدم با خبر بشه


چند روز پیش با سارا و علی رفتیم کارتینگ و ماشین سواری کردیم.جالب بود
من هیچ وقت دید مثبتی نسبت به این ورزش نداشتم. این ماشین های کوچک با
این سرعت بالا.هر وقت توی تلویزیون میدیم سریع شبکه رو عوض میکردم
به هر حال با اصرار دوستان و کمی تردیدسوار شدم.جالب اینجاست منی
که اصلا نمی خواستم این کار رو بکنم موقع رانندگی اونقدرآرامش داشتم
که تونستم آزادانه به هر چیزی که دوست دارم فکر کنم.(گرچه اصلا محیط
مناسبی برای فکر نبود) باید گاز می دادی و میرفتی.باید بگم سارا با اینکه
دفعه ی اولش بوداز همه جلو زد حتی از حرفه ای ها(فکر نکنم تو سرعت
از کسی کم بیاره)خیلی کیف داد خیلی خوب بود.مرسی از ترغیب دوستان.با
خودم گفتم چقدر خوبه که گاهی آدم در مقابل کارها وچیزهایی که دید منفی
بهشون داره ومیترسه از انجامشون( در همه ی مسائل زتدگی)کمی مکث کنه
یکبار هم که شده جلو بره و اون کار رو تجربه کنه ...شاید دیدش عوض بشه
شاید با این کار خیلی چیزها حل بشه