Wednesday, September 19, 2007

حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را

صائِب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند وبخارا را

شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح واجزا را
هر آنکس چیز می بخشد به سان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر ودست وتن وپا را
سر و دست وتن وپا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را


یکی از دوستام این شعر ها رو برام فرستاد .
این کل کل که در زمانهای مختلف به وجود آمده برام جالب بود
شاید این روزوشب های ساکت.این غیبتهای طولانی . این طور در سکوت غوطه
خوردن. در خود فرو رفتن.فکر کردن...مقدمه ی دوران تازه و فصل نویی باشد .
فصل تازه ی پوست انداختن و خود شدن . شاید بلوغی باشد به نام 23 سالگی( به
هر حال حدودا 2 ماه ازتولدم میگذره و چشم به هم بذارم میشه 24 25 و....).
بلوغ 23 سالگی که همراهش سکوت وتفکرو کمی گیجی هست.
شاید مقدمه ایست برای باور یک من تازه!!!