Monday, January 30, 2006


این من هستم . در روستای جهان نما.....یه جای بسیار قشنگ
شما ها بلد نیستین اونجارو... دلتون بسوزه

Saturday, January 28, 2006

...یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد می کشد

اون زمان من یه دبیرستانی بودم خب اقتضای سنم بود که به مدرسه برم درس بخونم شاگرد خوبی باشم و از این جور کارا.....به اوضاع واحوال کشورم توجه زیادی نداشتم ریاد که نه اصلا
سرم توی کار خودم بود. فقط و فقط خبرها رو می شنیدم وآرام آ رام از کنارشان می گذشتم خبرها یی مثل وقایع کوی دانشکاه قتل های زنجیره ای و... البته نبا ید قضیه ی کنفرانس برلین رو فراموش کنم

سال 1379 من هم مثل همه ی شما شاهد پخش صحنه هایی از این کنفرانس در تلویزیون بودم
در مدرسه کوچه و خیابون از معلمها و دوستان مردم رسانه ها همه و همه شنیدنی ها رو هم شنیدم. ناراحت شدم وخندیدم تعجب کردم

می دانید جیست ؟ ما در اقیانوسی ازقصه ها زندگی می کنیم. واقعیت واقعی وجود ندارد. آدم ها واقعیت ها را برای خودشان می سازند . همه در حال ساختن وافعیت هستیم..........ما داریم در واقعیت های داستانی که ساخته پرداخته ی خودمان است زندگی می کنیم

منیرو روانی پور/ کتاب زنان برلین/ نوشته ی لیلی فرهاد پور

حرفهای مختلفی شنیدم وآخر سر در برابر همه سکوت کردم و آرام آرام از کنار موضوع گذشتم.غافل از اینکه من هم اینجا در این جامعه زندگی می کنم و بدترین چیز بی تفاوتی ست
6
سال گذشت تا اینکه امسال کتاب زنان برلین لیلی خانم را خوندم. در واقع از خودشون گرفتم و فکر می کنم تنها نسخه ای هم هست که دارن و هنوز دست من مونده...... شرمنده
راستش اول فکر نمی کردم از این تیپ کتابا خوشم بیاد( تریپ سیاسی و این جور چیزا ). ولی کتاب رو خوندم بار ها به عقب بر گشتم. خب من خیلی از شخصیت ها رو نمی شناختم و خیلی چیزا برام نا آشنا و غریب بود
شنیده ها م رو با نوشته های کتاب مقایسه کردم. یه خورده گیج بودم... چون واقعا من به عنوان یه جوان در این جامه ی شلوغ به حرف کی باید اعتماد کنم. معلم مدرسه یا استاد دانشگام و یا روزنامه ها و کتاب ها
برگشتم به 6 سال پیش و شنیده ها رو دوره کردم. دیدگاهها بسیار متفاوت بود..هر قشری افکار خود را داشت
کتاب رو با این ذهن آشفته و در هم وبرهم تمام کردم و بسیار بسیار لذت بردم از این روایت و روایتگرش

احساس جالبی نسبت به شنیده های گذشتم ندارم گرجه در مواردی مشابه با نوشته های کتاب بود ولی
می دونید مسئله سر اعتماد کردنه... من نمی تونستم به حرف های معلمام اعتماد کنم چون پارادوکس را در رفتارشان دیده بودم. خبرنگارها استادها و همه وهمه در این قضیه سهیمند.... ولی اعتماد کردم به این کتاب و تمام بازیگرانش........... و خیلی خیلی ممنونم از لیلی خانم که عادلانه و صادقانه پای صحبت بازیگران این فیلم ترازدی نشستن و گوش دادن و بی طرفانه یک قضیه ی سیاسی و تاثیرانش بر زندگی خانواده های شرکت کننده در آ ن را نوشتن تا من هایی که پس از مدت ها و با گوشی پر از شنیده ها ی درست و نادرست پیگیر موضوع می شویم بتونیم درک متفاوتی از این رویداد داشته باشیم
مرسی


و واقعا چرا این قدر تحقیر انسانها ساده شده. خب اون ها هم مثل همه ی ما خانه و خانواده دارن بچه دارن.....فقط می تونم بگم وای وای وای .... و آرزو کنم برای روزی که "هر انسان برای هر انسان برادری ست
و دوباره مجبورم آرام آرام از کنار قضیه بگذرم ( البته این بار با ذهن باز) جرا که در هر حال باید عبور کنیم و
زندگی رو ادامه بدیم

Wednesday, January 18, 2006


گفتم دل و دين بر سر كارت كردم
هر چيز كه داشتم نثارت كردم
گفتي تو چه داري كه كني يا نكني
اين من بودم كه بي قرارت كردم

اين شعر توصيف قشنگي از حال و روز هنرمندان است ( البته هنرمندان واقعي واقعي واقعي!!!!) كه از جوهر حيات خود براي خلق اثار مختلف استفاده مي كنند وبه هنر خود ايمان دارند
به نظر من اون چيزي كه باعث مي شه ما اسم هنرمند روي كسي بگذاريم تعهد اون شخص به هنرش ، صداقتش در كارو پايبندي اش به اصول اخلاقي ست...... نام هنر و هنرمند نبايد قرباني شهرت و پول ومقام و... شود
خب حتما ما دركشورمون هنرمند به معناي اصل كلمه زياد داريم كه من يا نمي شناسمشون يا فقط اسمشون را شنيدم( كه اين باعث
تاسف است)اما بسيار بسيار خوشحالم و افتخار مي كنم كه شاگرد يكي از هنرمندان واقعي واقعي واقعي هستم ، گرچه در خيلي ازموارد قدرت درك افكارش را ندارم ، البته فكر مي كنم اين حرف دوستانم هم باشد
آقاي وحيدي را با تمام خصوصيات خاصش به عنوان يك هنرمند اصيل دوست دارم وبراي افكارش احترام قائلم....اكسترمجلسي جوانان را هم با همه مشكلات و امكانات محدودش دوست دارم
عكس بالا هم از اركستر مجلسي جوانان به رهبري بهروز وحيدي آذر در جشنواره فجر 84 توسط شهاب نوری گرفته شده