هر روز در این جهان پر آشوب قدم بر می داریم بی آنکه لحظه ای برای اندیشیدن داشته
باشیم. جهان بهم ریخته ما را به سمت بی نظمی خود می کشد. بدون اینکه بتوانیم کمی درنگ
کنیم . بدون درنگ و تامل در صحنه حضور پیدا می کنیم و همین سرآغاز آشوب است
یک ذهن آشفته نمی تواند در جهت انسجام گام بردارد.جهان نیازمند تمرکز ماست و قلبش
در انتظار بالیدن انسان است
آیا انسان امروز می تواند بدون خیال زندگی کند؟
آیا می تونه بدون خیال ایده آل زنده باشه؟
نمی خوام گله کنم و نوشته هام هم به خاطر از دست دادن فرد یا موقعیت خاصی نیست
فقط می خوام بگم در دنیای ما زوالی حاکم است و چه قدر عمیق رفتار می کنه
نگرانیم از دستان حساسی ست که در زیر تیغ واقعیت زندگی قطع می شود
با خودم فکر می کنم نکنه این زوال در ذهن انسانها رخنه کنه
هر کدوم از ما قدم در راهی گذاشتیم که تنهاییم...در پیمودنش همراهی نداریم.سکون بی معنی ست
این فریادهای خشمگین قدمهای ما از سکون است که ما را پیش می برد
پیش میرویم وتجربه کسب می کنیم. تجربه ای ناب که با تمام وجود لمسش می کنیم
تجربه داستان سفرهای انسان است که فقط در جریان زندگی هر فرد معنی پیدا میکند و همین
است که انسانها رو متمایز میکند و هنرمند است کسی که قدرت جمع کردن تجربه های شخصیش را از
جهان اطرافش دارد