نمیدونم چرا دوست دارم امروز رو یه جایی یادداشت کنم که
بمونه ...واقعا نمیدونم چرا نه اتفاق خاصی افتاده نه من کار خاصی
کردم....هیچ .اومدم توی تقویم بنویسم که مثلا امروز این درس رو خوندم
یا این کتاب رو ولی بازنشد.. دوست دارم یه جای محکمتری باشه
آخه ممکنه تقویم گم بشه
امروز سه شنبه 10 بهمن 1385
بمونه ...واقعا نمیدونم چرا نه اتفاق خاصی افتاده نه من کار خاصی
کردم....هیچ .اومدم توی تقویم بنویسم که مثلا امروز این درس رو خوندم
یا این کتاب رو ولی بازنشد.. دوست دارم یه جای محکمتری باشه
آخه ممکنه تقویم گم بشه
امروز سه شنبه 10 بهمن 1385
شاید بعدا بفهمم چرا
این هفته همش یاد کارتون هایی که بچه بودم میدیدم افتادم...اولش از خونه ی
...دوستم شروع شد ( گلناز) با برادر کوچکش نشستیم به کارتون دیدن بعدشم
باید اعتراف کنم که کلی ذوق کردم .بعد از مدتها (خیلی زیاد ) با یه بچه ی 10 ساله
کارتون میدیدم .حیف که امتحان داشتم وگرنه تا آخرش می نشستم و می دیدم
بعدم امروز یه ایمیل دریافت کردم از عکسای یه سری کارتون ها
یاد خودم افتادم. از مدرسه که میومدم میرفتم روی زمین جلوی تلویزیون دراز
می کشیدم . پاهام رو می چسبوندم به میز تلویزیون . دستامم زیر سرم
مامان اینا هم که میگفتن بچه بیا عقب تر .آخه من یه جورایی توی تلویزین بودم
نمی دونم چند سالم بود ...8.9 یا شاید بیشتر یا کمتر
همیشه دوست داشتم مادر چوبین رو ببینم یا مثل باربا پاپا ها شکل عوض کنم
بن وسباستین رو کلی دوست داشتم. از هنا خوشم نمیومد. فقط بعضی وقتها که
گاو و گوسفند ها رو میبرد چرا یه شیپور بزرگی همراش بود اونو دوست داشتم. دهکده ی
...حیوانات . گوریل انگوری( انگوری انگوری) گربه های اشرافی و
منم مثل شهاب عاشقه بعضی صحنه های کارتون ها بودم . دوست داشتم اون
!!!صحنه ها رو به همه نشون بدم و همه هم باید لذت میبردن