Monday, May 21, 2007

...چیزی برای گفتن ندارم
مرتبط
سردار احمدی مقدم! خیالت راحت.این عکس در روزنامه چاپ نمی شود
انسان گرگ انسان
آقای دادستان محترم
ما كجا زندگي مي‌كنيم؟
!نشان امنیت مبارک،سردار
و خدایی هم هست؟

از صبح که عکس این درگیری رو دیدم احساس خیلی بدی بهم دست داد
حتی نتونستم یکی ازعکسا رو توی این پست بزنم
چون با دیدنش حالم بد میشه

Monday, May 07, 2007

.شاید آن روز که طوفان شد باد من را هم با خودش برد

Tuesday, May 01, 2007

نیرویی ناشناس او را پیش می کشید و دختر زیر درخت نشست.درخت...
تنها به نظرش می آمد.تنها وافسرده و در عین حال زیبا و اندوه صامتش در
نظر او همه بزرگی ونجابت بود و بر دلش اثر گذاشت. به تنه ی درخت پشت
کرد و احساس کرد که تا اعماق درخت لرزید و همان لرزش را در دل خود
نیز یافت. دردی عجیب در دلش افتاد.آسمان جانش را ابر فرا گرفت و
دانه های سنگین اشک از چشمانش سرازیر شد . اینها چه بودند؟ این رنج
برای جه بود؟ چرا دلش می خواست سینه اش از هم بپاچد؟ ذوب شود و
گدازه اش به جانب درخت جاری شود ودر او در این تنهای زیبا فرو رود؟
مسخ های پیکتور/ هرمان هسه


این هفته چند تا کتاب خوندم .عاشقیت در پاورقی.نوشته ی مهسا محب علی
جالب بود. خوشم اومد
بالا بلندتر از هر بلند بالایی وجنگل وازگون از سلینجر.فکر میکنم شخصیت
هولدن(ناتور دشت) سلینجر اون قدر قوی بوده که کتابهای دیگر این نویسنده
زیاد به دلم نمیشیه.البته ناتور دشت رو پنج شش سال پیش خوندم و نمیدونم اگر
الان می خوندمش چه جوری باهاش برخورد میکردم و چه تاثیری روم
داشت.در هر صورت همان موقع اونقدری بهم چسبیده بود که تا امروز از
. یادم نرفته
داستانهای کوتاه از هرمان هسه رو تقریبا تمام کردم . از بعضی هاش
خیلی خوشم اومد. کلا کارهای این نویسنده رو دوست دارم