Thursday, December 27, 2007

بچه که بودم هیچ وقت دوست نداشتم پارا گرافی رو با نقطه تمام کنم وبرم سرخط .
همیشه احساس بدی داشتم . احساس میکردم وقتی نقطه ای میزارم و میرم سرخط
چیزه جدیدی رو شروع کنم دارم توی فرودگاه با کسی خداحافظی میکنم یا اینکه
به نوعی کسی رو ازدست میدم وباید آماده ی چیزه جدیدی بشم. جالبتر از همه
اینکه ناخودآگاه تا امروزهم همراه من مونده بود و من بهش توجه نکرده بودم.
مخصوصا توی زندگیم.(البته به این هم فکر کردم که شاید به این دلیل بود همیشه
دیکته هام 15-16میشد!!!). با خودم گفتم دیگه باید یاد بگیرم.که پاراگرافی رو
با یه نقطه تمام کنم وبا شجاعت برم سر خط برای شروع جملات جدید . گاهی وقتها
باید یک نقطه ی بزرگ گذاشت تا یادآوری بشه اون بخش به اتمام رسیده و داریم
میریم به سمت پاراگراف جدیدی اززندگی. برام سخته. ولی گویا باید یاد بگیرم .پس
از همین امروز شروع به یاد گرفتن میکنم نقطه
سر خط

Wednesday, December 19, 2007


Salvatore:I saw your daughter.She is very beautiful .I bet there
are many Salvatores running after him
Elena:a few, but there aren't many like you. I also have a son .He
? is older, and you
?Salvatore:no children .I am not married .Are you happy
Elena: all things considered ,yes . although it wasn't what I
dreamt of at that time





عاشق جملات و دیالوگ های ساده ای هستم که خیلی زیاد روی آدم تاثیر میزاره
وقتی سالواتوره میگه ازدواج نکردم. اون سکوت و غباری از غم در چشمان النا
وسالواتوره...


پادشاه گفت: خب پس خودت را محاکمه کن.این کار مشکل تر هم هست محاکمه
کردن خود از دیگران خیلی مشکلتراست.اگر توانستی در مورد خودت قضاوت
درستی بکنی معلوم می شود یک فرزانه ی تمام عیاری
شازده کوچولو گفت : من هر جا باشم می تونم خودم رو محاکمه کنم


نکته ای در مورد شب چله.برام جالب بود
شب چله(یلدا) یا شب ستایش خورشید از آیین‌های پیش زرتشتی است .در زمان
زرتشت پاک نیز این ایزد و این روزی بزرگ بوده،...
اینجا بخوانید http://mainim.blogspot.com/

Friday, December 14, 2007

دروصالت چرا بیاموزم
در فراقت چرا بیاموزم
یا تو با درد من بیامیزی
یا من از تو دوا بیاموزم
می گریزی ز من که نادانم
یا بیامیزی یا بیاموزم
پیش از این نازوخشم می کردم
تا من از تو جدا بیاموزم
در فراقت سزای خود دیدم
چون بدیدم سزا بیاموزم
خاک پای تو را بدست آرم
تا ازو کیمیا بیاموزم
در هوایش طواف سازم تا
چون فلک در هوا بیاموزم
بند هستی فرو گشادم تا
همچو مه بی قبا بیاموزم
همچو ماهی زره ز خود سازم
تا ببحرآشنا بیاموزم
همچو دل خون خورم که تا چون دل
سیر بی دست و پا بیاموزم
در وفا نیست کس تمام استاد
پس وفا از وفا بیاموزم
ختمش این شد که خوش لقای منی
از تو خوش خوش لقا بیاموزم




اشعار مولانا رو خیلی زیاد دوست دارم مخصوصا وقتی با صدای شاملو خونده میشن

پست قبل طی اشتباهاتی پاک شد.کپیش هم نداشتم...