Saturday, October 18, 2008

تضاد ها
و
پیچید گی های
درونم
بسیار زیاد
هستند
و
من
نمی دونم
باهاشون
چه
کار
کنم

Friday, October 17, 2008

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
چون می​رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
المنه لله که چو ما بی​دل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
........
........
........
........
آقای شاعر!!!! من عاشق این شعر شما شدم

Sunday, October 12, 2008






ارکستر مجلسی جوانان تهران به رهبری بهروز وحیدی آذر در روزهای پنج شنبه
جمعه و شنبه آینده در تالار منظومه خرد واقع در ولنجک,بالاتر از دانشگاه شهید
بهشتی برنامه خواهد داشت
قطعات: سرناد موتزارت, کنسرتو ویولن شماره 5 موتزارت, روندو کاپریچیوز و
سن سانس و آداجیوساموئل باربرخواهدبود
تکنوازان ویولن: الیانا فروهری، فرهاد شاکرین
برای تهیه بلیت می توانید به شهرکتاب میرداماد, شهر کتاب نیاوران(کامرانیه)
شهر کتاب ابن سینا شهرک غرب وموسسه منظومه خرد مراجعه کنید

Friday, October 10, 2008

دلم می سوزه به حال روزها و ساعت های از دست رفته
دلم می سوزه به حال بچه هایی که سر چهارراهها گل و آدامس می فروشن
دلم می سوزه به حال آدم ها ی حسود ( که به نظرم بد بخت ترین آدم ها هستن)
دلم می سوزه به حال آدم هایی که برای اینکه دیده بشن و جلب توجه کنن دست به هر
کاری می زنن ( البته این هر کاری شامل کارهای بسیار ساده هم میشه که فقط برای
دیده شدنه)
دلم می سوزه برای پیرمردی که شبها روی پل عابر می خوابه
دلم می سوزه به حال آدمهایی که زحمت می کشن و درست زندگی می کنن ودر خور
احترام هستن ولی کسی نیست که قدر بدونه که هیچ تازه سنگ هم جلوی پاشون
میندازن به این بزرگی
دلم می سوزه برای خانمی که کنار بیمارستان در به دردنبال 25 تومانی برای تلفن
زدنه وبچه اش هم با سر و صورتی خونی منتظره تا مامان به هر سختی که شده پول
جور کنه وتا اون موقع باید درد بکشه چون کسی ویزیتش نمیکنه
دلم می سوزه به حال دوستی ای که به خاطر چیزهایی که نباید می شد و یا الکی
الکی کم می شه
دلم می سوزه به حال آدم هایی که حرفشون با اعمالشون یکی نیست یعنی فقط بلدن
حرف های خوب خوب بزنن والبته دلشون هم پیش اون حرفهاست ولی دیگه هیچ هیچ
اراده ای برای انجام اون کارها از خود ندارن
دلم می سوزه به حال خودم در زمانی که قاضی کارهام شدم اون قدر زیاد به خودم
سخت گرفتم که از عدالت خارج شد و چه قدرزیاد اذیت شدم
دلم می سوزه برای مادر یکی از دوستان که از دنیا رفت و دلم برای حمید هامون
سوخت
دلم می سوزه به حال افرادی که دارن تاوان اشتباهات و تصمیمات عجولانه ی
زندگیشون روبه چه سختی می دن
......
......
......
......
دلم می سوزه و با این حال بسیار بسیار بسیار سرسختانه معتقد هستم که دلسوزی به
درد هیچ کس و هیچ چیزی نمیخوره . بارها این کلمه رو از خودم و خیلیا شنیدم و
همیشه رفتم توی فکر که یعنی چه؟ یک احساس ترحم...وترحم الکی
نتیجه: آدم در هر چیزی که می خونه یا می نویسه یا فیلمی که می بینه یا صحبتی که
با بقیه میکنه نباید دنبال نتیجه بگرده!!!