لنی، اول با اين جوان که يک کلمه هم انگليسی نمیدانست رفيق شده بود به همين
دليل روابطشان با هم بسيار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که جوان شروع
کرد مثل بلبل انگليسی حرف زدن و فاتحهی دوستیشان خوانده شد. فورا ديوار
زبان ميانشان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی کشيده میشود که دو نفر به يک
زبان حرف میزنند. آن وقت ديگرمطلقا نمیتوانندحرف هم را بفهمند…
مخترع روش لينگافون دشمن بشر بوده. حجاب بیزبانی را دريده. توی روابط
شيرين عاطفی خرابی کرده و زيباترين ماجراهای عاشقانه را به هم زده...
خداحافظ گاری کوپر/ رومن گاری/ترجمه سروش حبيبی
اینقدر تعریف از این کتاب شنیدم که شروع به خوندنش کردم و خوشم هم آمد ولی در
بین راه کتاب دیگری از همین نویسنده گرفتم تا بعد از اتمام این خواندنش رو شروع
کنم. "زندگی در پیش رو". چون عادت دارم کتابهایی رو که می گیرم به مقدمه یا چند
صفحه ی اولش نگاهی بندازم کتاب رو باز کردم و اونقدر لذت بردم که چند روز
کتاب اولی رو کنار بذارم... درکل از هر دو لذت بردم مخصوصا دومی....
گلولهها از بدن بیرون میآمدند و به داخل مسلسلها برمیگشتند، و قاتلها عقب
میرفتند و عقبعقبکی از پنجره پایین میپریدند. وقتی آبی ریخته میشد، دوباره
بلند میشد و توی لیوان میرفت. خونی که ریخته شده بود دوباره داخل بدن میشد
و دیگر هیچکجا، نشانهیی از خون نبود.زخمها بسته میشدند.آدمی که تف کرده
و تفش به دهانش برمیگشت. اسبها عقبعقبکی میتاختند و آدمی که از طبقهی
هفتم افتاده بود، بلند میشد و از پنجره میرفت تو. یک دنیای وارونهی راستکی بود
و این قشنگترین چیزی بود که توی این زندگی کوفتیام دیده بودم حتی یک لحظه
رزا خانم را جوان و شاداب دیدم. باز هم عقبترش بردم، و او باز هم قشنگتر شد
اشک توی چشمهایم جمع شد
زندگی در پیش رو/رومن گاری/ترجه لیلی گلستان
بی ربط-
از این شعر خیلی خوشم اومد.اصلا نمیدونم چرا و برای بار نمیدونم چندم هم به این
نتیجه رسیدم که برای همه چیز نباید دنبال دلیل خاصی بگردم
هر شب از
خیالت باردار می شوم و
هر صبح سقط می کنم این
جنین حرام زاده را
چه دل آشوبه محزونی
و به قول خود نویسنده وبلاگ شعر فقط شعر است