Monday, March 30, 2009

اعتراف می کنیم!!!
داشتم به4ماه پیش فکرمی کردم. چه روزوشبهای پر استرسی بودن. بعضی وقتها
تصمیمی که می گیری اونقدر برات مهم می شه که اصلا قادرنیستی حتی یک ذره
و یا یک ثانیه به نشدنش فکر کنی. خب زندگیه دیگه باید کمی به قسمتهای منفی اش
هم فکر کنی وگرنه ممکنه خیلی توی ذوق آدم بخوره. ولی راستش من به خودم اجازه
نمی دادم که لحظه ای به نشدن فکر کنم. به قول دوستان خواننده حتی این خیال زشتو
نمی خوام!!!!خیلی پر استرس بود... همین! و حالا "آسمان صاف و شب آرام بخت
خندان و زمان رام!" روی هم رفته البته و این تفاوت روز و شب های آدم در یک
مدت زمان کوتاه است...
یک سال بعد ...
هیچ کس نمی دونه. ما می تونیم یک برنامه و تصمیم کلی و جدی در زندگی داشته
باشیم . یک هدف و صد درصد هم در راه رسیدن بهش با تمام وجودسعی می کنیم و
موانع رو بر می داریم ولی خب با وجود تمام برنامه ریزی ها کسی نمی دونه زندگی
در آینده به چه سمتی میبرش...
........
آدم باید خیلی روئ خودش کار کنه چون گاهی خیلی پیچیده می شه!

Wednesday, March 18, 2009

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید ** وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید




Photo by : Babak,A,Tafreshi

چند سالی بود دقیقا یک روز قبل از سال نو با سارا می رفتیم میدان کاج ماهی قرمز
می گرفتیم . من علاقه ای به جاهای خیلی شلوغ برای خرید نداشتم ولی هر سال
می رفتیم و کلی می خندیدم و خوش می گذشت . امسال که دیگه من نیستم که بریم
ماهی قرمز شیطون ها رو بگیریم تازه اگر هم بودم دیگه شاید ماهی نمی گرفتیم چون
ماهی های ما از پارسال زنده موندن. همیشه زودی می موردن ولی فعلا یک ساله شدن!
..........
ای دل بشارت می‌دهم خوش روزگاری می‌رسد
یا دور غم طی می‌شود یا غمگساری می‌رسد
اندیشه از سرما مكن سر می‌شود دوران دی
شب را سحر باشد ز پی آخر بهاری می‌رسد

Saturday, March 07, 2009

آمده ام که سر نهم، عشق ترا به سر برم
ور تو بگوئیم که نی، نی شکنم، شکر برم
آمده ام چو عقل و جان، از همه دیده ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله ی نظر برم
آمده ام که ره زنم، بر سر گنج شه زنم
آمده ام که زر برم، زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا، جان بدهم به دلشکن
گر ز سرم کله برد، من زمیان کمر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم ؟
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم ؟
آنکه ز زخم تیر او، کوه شکاف می کند
پیش گشاد تیر او، وای اگر سپر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی خوری پیش کسی دگر برم
مولوی

Tuesday, March 03, 2009


همیشه دوست داشتم این جوری تاب بخورم . برم بالای بالا بعد از پشت برگردم آسمون رو نگاه کنم. بارها این کار رو کردم ولی یکبار بود که هیچ وقت فراموش نمی کنم. خیلی اوج گرفتم خیلی خیلی خیلی. رفتم بالای بالا . از پشت که نگاه میکردم توی ابر ها بودم بعد هم یکدفعه بومب... با مخ خوردم زمین. خیلی درد داشت ولی یکی از لذت بخش ترین لحظات بود برام و هست . با اینکه سرم خیلی زیاد درد گرفت ولی ارزش داشت چون خیلی کیف کردم!!!