عزم آن دارم که امشب مستِ مست
پای کوبان شیشه دُردی بدست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هر چه هست
وقت آن آمد که دستی برزنم
چند خواهم بود آخر پایبست
تا کی از تزویر باشم رهنما
تا کی از پندار باشم خودپرست
پرده پندار می باید درید
طوقه تزویر می باید شکست
6 comments:
sare rah dari miri biya manam bebar.
چون آتش عشق تو بجان دارد دل
صد شعله شرر خود به زبان دارد دل
اه سحری ، سوز دلی ، سودایی
شوق دگر از هر دو جهان دارد دل
امید رهاییها ، پیوند جداییها
در بر نشان ما را یارا
سودای شعله شدن سر زد تا از خاکستر من
:)
besyar ziba...
تا کی از پندار باشم خودپرست
پرده پندار می باید درید
طوقه تزویر می باید شکست
.....
goood!
گر همچو من افتادهی این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی
توبه یا طوقه؟
و شاعر؟
Post a Comment