Monday, December 08, 2008

دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین خواهد آمد
بسته بار گیسوان از نافه چین خواهد آمد
از تبار دلستان لولیان بیستونی
شنگ و شیطان*، با همان رفتار شیرین خواهد آمد
باز شگرد سامری را ساحری آموز نازش
تا دوباره از که بستاند دل و دین خواهد آمد
با همان آنی، که پنداری خود از روز نخستین
شعر گفتن را به حافظ داده تلقین خواهد آمد
بی گمان از آینه، جشن غرور آمیز حُسنش
راه دوری تا من این تصویر غمگین خواهد آمد
عشق گاهی زندگی ساز است و گاهی زندگی سوز
تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد
ای دل من، سر مزن بر سینه این سان ناشکیبا
لحظه ای دیوانه جان آرام بنشین خواهد آمد
خواهد آمد، خواهد آمد، خواهد آمد، ور نیاید
باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد
حسین منزوی
.........
* از این شنگ و شیطان، خیلی خوشم اومد. یه حس جهندگی و پرندگی به آدم میده!
لحظه ای دیوانه جان ، ریحانه جان ، آرام بنشین ، سر مزن بر سینه این سان ناشکیبا،
آرام بنشین!!!

2 comments:

Anonymous said...

mibinam khodetam avordi dakhele sher...!

Anonymous said...

hala khahesh mikonam ziyad hese jahandegi va parandegi behet dast nade lotfan,man be fekre khanevadat hastam...