Wednesday, February 27, 2008




می رسد از دور صدای ساز مرد چوپان
صدا صدای مهتاب
امید وامید که جاودان شود بهاران
صدا صدای آفتاب
وای به سرزمین خورشید
شکوه لاله ها چه زیباست
آه گل سپید مهتاب
طلوع زندگی چو رویاست
وای غنچه ی زندگی بر لبم میزند جوانه
من وبهار پر ترانه
من و امید بی کرانه
وای به گوش من می آید صدای ساز مرد چوپان
وای چه قصه ها می گوید ز لاله ی سرخ بهاران
دریا ودریا نوازش صدای باران
لاله به صحرا پاشید
پروازو پرواز پرستوهای بی آشیان سوی چشمه ی خورشید
وای به سرزمین خورشید
شکوه لاله ها چه زیباست
با گل سپید مهتاب
طلوع زندگی چو رویاست
وای زندگی آبی بی کران قصه ی بهار
رخشان بود هر سو ستاره
من و تولد دوباره
وای به گوش من می آید صدای ساز مرد چوپان
وای چه قصه ها می گوید ز لاله ی سرخ بهاران


این آهنگ نوری رو خیلی دوست دارم. به یاد دبیرستان نرجس!
من وبهار پر ترانه
من و امید بی کرانه....


*پر انرزی . شاد . خندان . باد ملایم . پیاده روی . زندگی . هوای عالی . خاطره
شوق . هیاهو . دویدن . زیبایی . رها...

*رعنا جونم دیروز فوق العاده عالی بود . روز بیاد ماندنی( 7 اسفند 86)
*کلی کتاب های خوب خوب دارم می خونم که بعدا در موردشون می نویسم.

Monday, February 18, 2008

امروز داشتم لابه لای کتابهامو می گشتم که چشمم به برچسبی خورد که این
نقاشی پشتش بود .با خودم فکر کردم که واقعا راز این جیغ ترسناک چی می تونه
باشه ؟ کی می دونه آن سوی این پل چه اتفاقی افتاده وچه تصویری دیده شده که
این طور وحشت رو روانه ی این اثر مونش کرده ؟ هیچ کس نمیدونه... راز این
جیغ مثل همان لبخند جادویی برای کسی روشن نیست .این شاهکار فقط با دهشت
بیننده هایش تعبیر میشه .کجا ,وقت کدام تجربه ,روی کدام پل ,سر کدام پرتگاه ,این
طوروحشت کردین و این تابلو رو در ذهنتون ترسیم کردین ؟ خودم یادم هست

Friday, February 15, 2008


من انتظار نداشتم
با اين برف محض رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با اين عشق محض رو به رو شوم
اين مرغان خفته در لعاب کاشی ها
به ما اعلام می کنند
اين عشق محض
در آن برف محض
آب می شود
اگر بدانيد
که من چگونه تاک را سوختم
در روز آدينه ديدم
حتا فرصت نبود
آن عشق محض را
انکار کنم
از بس در عمر
جاسيگاری های سوخته ديدم
که صاحبان آنها مرده بودند
از بس در عمر
روز ويران ديدم
که محتاج شهادت کسی نبود
گاهی ديده بودم
عمر يک شعله کبريت
از عمر ياران من بيشتر بود
گاهی ديده بودم کسی در باران به دنبال نشانی خانه ای بود پس از آنکه من نشانی را گفتم
ناگهان
آتش گرفت و خاکستر شد.
من در عمرم کسانی را تسلی دادم که سرانجام اين خيابان به پايان می رسد و آن کسان مرا
تسلی دادند که در انتهای اين خيابان يک سبد انگور در انتظار من است
اين عشق محض را
در ميان ديوان حافظ
به امانت می گذارم که بماند
تا کی بماند
نمی دانم
تا چند ساعت
نمی دانم
.
احمدرضا احمدی / دفتر شعر منتخب
http://www.parvanediary.blogspot.com/

Tuesday, February 05, 2008

راستی بهتر است آدم دل داده باشد یا دل دار؟ اگر کلسترول تان بالای ششصد باشد
هیچ کدام.البته مرادم از عشق,عشق رمانتیک است,عشق بین مرد وزن نه بین مادر
وفرزند یا پسر بچه و سگش یا دو سر پیشخدمت.نکته ی شگفت آور این که وقتی
کسی عاشق است ویر آواز خواندن دارد.باید به هر قیمتی شده در برابر این کشش
مقاومت کند.همچنین باید مراقب باشد که حرف های عاشقانه اش توسط جوانان خون
گرم به صورت تصنیف در نیاید.مسلما دوست داشته شدن با ستایش شدن فرق دارد.
آدم ها را می شود از دور هم ستایش کرد .اما برای اینکه کسی را واقعا دوست
داشته باشی لازم است که با او در یک اتاق باشی و پشت پرده ها قوز کنی .برای
عاشق خوب بودن باید قوی بود.چقدر قوی؟ گمانم بلند کردن یک وزنه ی پنجاه
پوندی کافی باشد. در ضمن یادتان باشد که برای عاشق,معشوق همیشه زیباترین
چیز قابل تخیل است.اگرچه برای یک غریبه ممکن است فرقی با یک خوراک ماهی
ازاد نداشته باشد.زیبایی بستگی به چشم بیننده دارد.اگر چشمهایش ضعیف باشد
می توانند ازبغل دستی اس بپرسد کدام دختر خوشگل تر است.( در واقع زیباترین
دختر ها همیشه کسل کننده ترین شان هستند و برای همین است که بعضی ها احساس
می کنند دنیا حساب وکتاب ندارد.) یک خنیاگر دوره گرد خوانده است :
شادی عشق تنها دمی می پاید اما رنج عشق همیشه ماندگار است....
بی بال و پر / وودی آلن

نوشته ها و فیلم های وودی آلن رو هیچ وقت از دست ندین

Monday, February 04, 2008

هر وقت تئاتری می بینم وجودم از لذتی عجیب پر می شه .لذت ,اشتیاق ,خوشحالی
انگار وجودم خالیه خالیه ,هیچ چیز توی ذهنم نیست .راحت ورها. دوست دارم با
بازیگرها روی صحنه راه برم ,صحبت کنم ,فریاد بکشم . کاش می شد هر شب
به دیدن تئاتر برم تا این احساس خوب رو درخودم تقویت کنم تا همش کیف کنم و
لذت ببرم
دیشب به همراه دوستان به دیدن تئاتر"افرا یا روز می گذرد" به کارگردانی "بهرام
بیضایی " رفتیم .گرچه فکر میکنم تئاتر" مجلس شبیه در ذکرمصایب استاد.." او
بهتربود ولی کلی کیف کردم , لذت بردم ,شاد شد
مرسی پیامآآآآآآآآآآآآ
"آدم وقتی هر دو دستش بسته ست به ناچار از رویاهاش استفاده میکنه و جرم من
فقط همین بود..."

http://www.theater.ir/article.aspx?id=14285
http://www.haftan.com/drama/?id=-1029161052


من بی می ناب زیستن نتوانم**بی باده کشیده بار تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید**یک جام دگر بگیر و من نتوانم



عادتی دارم: هر شب شعری رو برای خودم یاد داشت می کنم .گاهی اون شعروصف
حال وآب وهوای اون روزمه ,گاهی هم کاملا بی ربطه ,شعری که در اون لحظه به
ذهنم میاد و لذت می برم ازش.شعر بالا هم مال دیشب بود و جزء دسته ی بی ربط ها

Friday, February 01, 2008


کمی تا قسمتی ابری ,میان صاف وبارانی ,آب وهوای این روزهای من است