Tuesday, July 29, 2008


Why not seize the day to check out how your life is
going? Rethink your errors and remember your
successes, forgive yourself for your failures and
take pride in your achievements. And remember
that these errors, successes, failures and achievements
are your story, the story of your life And for this
reason they should all be equally valued without them
you would not be who you are today
Because you are so special and so warmly remembered
,this brings wishes for a birthday that’s filled with
many wonderful moments
HApPy BiRtHdAy
We would like to wish you lots of peace, health, happiness
and, of course, lots of love


خیلی کوچک بودم همیشه فکر می کردم که 24 سالم بشه اووووووووووووووووه
چی می شه .سه تا سن همیشه برام جذاب بود 24 . 32 و53 .
چند روز قبل به اولین سن جذاب زمان کودکیم رسیدم.اتفاق خاصی نیافتاده بود. البته
منظورم ازاتفاق خاص اون اتفاق ها و هیجان هایی ست که آدم خیلی کوچکه
دارشون اما خوشحالم خیلی زیاد. اصلا هم ناراحتی و غم و غصه ندارم که یک سال
بزرگتر شدم واز این جور حرف ها. من از اون دسته آدم هایی هستم که روز تولدم
رو خیلی خیلی خیلی زیاد دوست دارم. خیلی ها هستن که روز تولد براشون مثل بقیه
روزهاست ولی من نه !! و برام هیجان انگیز تر هم میشه وقتی کسانی که اصلا به
فکرمم نمیرسید این روزرو یادشون بود.7-8 تا تبریک داشتم از دوستانی که با دیدن
میل و اس ام اس هاشون خودم هم شاخ درآوردم. دوستانی که بعضی هاشون الان
خیلی دور هستند. دور دور دور دور دور دور
مرسی از همه دوستان خوب نزدیک و دور که به فکرم بودین .بنده کلی مشعوف شدم
و بسیار ذوق کردم...

Monday, July 21, 2008


من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی​خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می​ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن​های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه​ست این دل اشارت می​کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته​ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته​ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می​باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
مولانا

Friday, July 18, 2008

مادر من مادر من تو یاری و یاور من. مادر چه مهربونه... 13 سال پیش.ده ساله
بودم ....علی عابدینی . بچه محل قدیمی. استاد من. آقای من.... هفت.هشت سالم
بود .عاشق فیلم هامون . صحنه صحنشوحفظ بودم. توی دادگاه: این زن حق منه
روح منه. جسم منه .چه جوری می تونم ازش جدا شم!!! با اون صدای خاصش
همون سن و سال بودم . چهار شنبه شب ها : و اون جور خاصی که می گفت: سبز
صدایش در صدای پای آب: هر کجا هستم باشم آسمان مال من است .پنجره . عشق
هوا. فکر. زمین . مال من است.... هنوز اون نوار قدیمی رو داریم.یک اس کا سی
رنگ و رو رفته قدیمی
یه جورایی در کودکی من سهم داشت . پس باید مبهوت بشم مثل همه ی شما .کسانی
هستن که رد پایی در ذهن ما دارن و اصلا فکرشم نمی کنیم و امروز با شنیدن خبر
فوت خسروشکیبایی فهمیدم که او هم بود. بخشی از خاطرات بچه گیم.
دیگه توی کوچه ننشستی که عاطفه برات پتو بیاره ...
علی عابدینی هم که دیر رسید....
قهری؟ قهری؟ اگه قهری حرف که می زنی؟!!!
.................................
به قول رضا کیانیان : به امید دیدار

Sunday, July 13, 2008

عزم آن دارم که امشب مستِ مست
پای کوبان شیشه دُردی بدست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هر چه هست
وقت آن آمد که دستی برزنم
چند خواهم بود آخر پایبست
تا کی از تزویر باشم رهنما
تا کی از پندار باشم خودپرست
پرده پندار می باید درید
طوقه تزویر می باید شکست

Friday, July 11, 2008


انسان تا جایی پیش می رود که ظرفیت داشته باشد . کم و زیاد بودن ظرفیت هم دست
خود اوست...
باید یاد بگیریم که آزادانه و بدون هیچ فشار وعوامل خارجی تصیمی را بگیریم و یا
کاری را انجام دهیم و اجازه ندیم که هیچ عاملی تصمیم و کار ما را به سمتی هدایت
کند . خود خودمون هدایت گر باشیم و گر نه شاید اولش متوجه نشیم ولی بعد یه مدت
یک عدد دیوار به این بزرگی جلو راه آدم سبز میشه....بععععععله!