Saturday, March 18, 2006

اون موقع ما اینجا نبودیم. اتاق من طبقه ی آخر بود . روبروی پشت بام. از
. از دو طرف هم پشت بامهای همسایه به خونه ی ما چسبیده بودن
اون زمان دوم دبیرستان بودم. شب ها عادت داشتم یه چیزی گوش کنم و
بخوابم موسیقی یا شعر. صدای احمد شاملو رو خیلی دوست دارم. و ترجیح
.می دادم چیزایی رو گوش کنم که اون خونده باشه
خب ...شب شد. طبق عادت همیشگی رفتم بالا .درو بستم. نوار رو توی ضبط
گذاشتم. چراغها رو خاموش کردم و خوابیدم. نصف شب با صدایی از خواب
.پریدم. صدا واضح نبود ولی پشت سر هم یه چیزی رو می خوند.توجهی نکردم
طرف نوار رو عوض کردم و صداشم بلند کردم و خوابیدم. ولی باز اون صدا بلندتر شد.هر چه
من ضبط رو بلندتر می کردم صدا هم قویتر می شد.صدای اذان بود. ساعت رو دیدم 2:30.آخه
چه بی وقت. شاید همسایه ها ن .اون شب گذشت
فردا شب دوباره نزدیکای ساعت 3 صدا اومد .اون قدر ترسیدم که نمی تونستم بلند شم برم پایین پیش
.مامان اینا. سر جام صاف خوابیدم تا صبح. بدون اینکه تکونی بخورم.
شب بعد هم این ماجرا تکرار شد . یادمه داشتم
قصه ی دخترای ننه دریا"ی شاملو رو گوش می کردم. دقیق تر این قسمتشو..".عمو صحرا پسرات"
کو؟ لب دریان پسرام . دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرام." منم بلند با خودم تکرار می کردم
و این بار بلند شدم ورفتم به سمت پنجره. پرده رو زدم کنار .هیچی نبود . فقط یه صدای نزدیک. رفتم
روی پشت بام. بازم هیچی!!!!! دزد که نمی تونست باشه . همسایم که نبودن . پس چی؟
چند شبی این تکرار شد و من دیگه ترسم ریخته بود حتی قیافه ای هم برای اون کسی که اذان می گفت
تصور کردم. یه پیرمرد با بینی کشیده. چشمای کوچک.مهربون ولی غیر قابل اعتماد. کمی از موهاشم
!ریخته توی صورتش و نشسته کنار باغچه
مدتی بعد جامو عوض کردم اومدم پایین پیش خواهرم. اونم صدا رو شنید می گفت صدای همسایه ای مسجدی چیزیه...ولی من مطمئنم اینا نبودن
نمی دو نم دقیفا چند وقت طول کشید .چون من دیگه عادت کرده بودم.خدایی صداش از این اذان گو های
رادیو و تلویزییون و مسجدا بهتر بود.خیلی رسا و قشنگ. اینم برای ما خاطره ای شد
.بعدشم ما نقل مکان کردیم
الان وقتی اینو برای کسی تعریف می کنم همه می خندیم حتی خودمم ولی می گم من چه جوری شبا اونجا
می خوابیدم؟ چه جوری رفتم روی پشت بام دنبال چیزی که صداش هست ولی خودش نیست. الان واقعا
می ترسم . اون موقع شب . آخه کی می تونست باشه
درسته این قضیه عجیبه!!! ولی کاملا واقعیه واقعیه واقعیه
امروز یاد این موضوع افتادم گفتم بنویسمش تا دوستان بدونن که دوستشون
.یه زمانی با خورزوخوان دوست بوده

5 comments:

Anonymous said...

too ke hichi nakhorde shad oo shngol va mast oo malangi. bedone zadane tavahoom ham ke ba khorzo khan ertebat bargharar mikoni..
baba too dige ki hasti?
omidvaram hamishe hamin tor poor enerji bashi.

Anonymous said...

salam reihane joon weblog ee ghshangi dari..movafagh bashi

Anonymous said...

salam reihane.
ye rahnamaye... man ham midonam khoneye ghabliton kojast va ham midonam dost ghadimit kiye.
enshaalah ke sale khobi ro shoro koni hamishe shad va khandan bashi.hamon jori ke man azat khatere daram

Anonymous said...

shayadam khorus bude:D!

Anonymous said...

salam...
vala nateje akhlaghi in majara in boode ke khoda mikhaste ye bache monharef o be rah rast hedaiat kone :D vali harif to nashode:D
salam bereson be khorzo khanN