Monday, June 09, 2008





امروز به واسطه ی کاری از جلوی پارک ملت گذشتم . نمیدونم چرا ولی این پارک
رو خیلی دوست دارم. یادمه آخرین بارکه رفتم بود . میشه دوشنبه ی آخر سال 86
با گل ناز رفتیم بعدشم رفتیم قبیله نهار خوردیم... هوس کردم که کمی در پارک قدم
بزنم .توی این هوای گرم و آفتابی که مستقیم روی سر آدم بود . کمی برای خودم
چرخیدم و سایه ای پیدا کردم. زیر یه درخت . بد نبود تونستم کلی فکر کنم. این
تقریبا یک سالی که نرفته بودم اونجا... اون سکوت رو خیلی دوست داشتم .دوست
داشتم روی همون صندلی بشینم ولی خب نشد یک جناب نیروی انتظامی هی میومد
دور صندلی می چرخید و آخر هم پرسید شما چرا این موقع اینجایین.اصلا بهش
نگاه نکردم چون اگه این کار رو میکردم از عصبانیت یه چیزی میگفتم و... حوصله
نداشتم . دیگه بلند شدم و اومدم .کلا لعنت بر هرکسی که سکوت و آرامش آدم رو
بهم بزنه حالا می خواد هر کی باشه . از این تعاریف قصد غرزدن ندارم
نمیدونم من کلا خیلی چیزها خوب یادم میمونه . حتی تاریخ و روزش رو ... دقیق
دقیق .شاید خوب باشه ولی خودم زیاد دوست ندارم

امروز فکر میکردم که چه خوبه آدم قوه ی تخیل داره و می تونه رویا پردازی کنه
من اصلا آدم خیال بافی نیستم. اصلا اصلا... ولی خیلی خوشحالم که قوه ی تخیل
دارم . آدم قدرت این رو داره که در کنار دنیایی که توش هست یک دنیای جدید
بی انتها مثل همین دنیا بسازه و گسترشش بده. این رو هم بگم اصلا نباید توش غرق
شد.میشه برای خلق خیلی چیزها در دنیایی که توش هستیم ازش استفاده کنیم و شاید
اون تخیلات و این واقعیات همه در یک سو باشن. پس باید تکلیف تخیلات آدم حالا
هر چی که هست روشن باشه .نباید اون ها لنگ در هوا بمونن .چون میتونن برای
پیشرفت آدم موثر باشن حتی اگر هم تخیلی بیش نباشند
مثل زندگی واقعی .آدم باید در زندگی تکلیفش با خودش روشن باشه
این رو برای این گفتم که چند وقتیه تخیلاتم ایستادن . نمی دونم به چه سمتی باید
هدایتشون کنم امیدوارم زودی تکلیفشون روشن بشه!!!

دوست دارم توی زندگیم رنگ هرچیزی واضح معلوم باشه از ابهامات زیاد خوشم
نمیاد گرچه در کتاب و فیلم و عکس ونقاشی خیلی این جور ابهامات رو می پسندم
ولی در زندگی شخصی نه

پر رنگ ...واضح ...رنگی رنگی...

نمی دونم چیه .ولی همیشه بوده و هست.یه چیزی اون ته ته دل که اصلا نمی دونم
کجاست. در بدترین شرایط و خوبترین .همیشه بوده که می گه برو.برو برو. حتی
در مواقع خیلی سخت و منم همیشه بهش گوش کردم و اعتماد
یه چیزی تو مایه های این شعر
گل کو ، می آيد ، می دانم
با همه خيره گی باد
که می اندازد
پنجه در دامان اش
روی باريکه ی راه ويران
عاشق شعر های شاملو هستم

راستش نمی دونم عکاس عکس بالا کیه . مدت ها پیش از سایتی گرفته بودم . فکر
می کنم این سایت بود

3 comments:

Anonymous said...

delam barat tang shode,ghermezi!!!!!

Anonymous said...

وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛
و آنچه دارم منظر و ایوان
تا سحرگاهان، که می‌داند، که بودِ من شود نابود.
خفته‌اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر


in ghesmatesh kheili dardnake!!!
hala dige tanha tanha miri park,vase hamin bironet kardan. khanoum park tatile boro farda biya....!khanom fekr kardan tatil, khanoum aramesh tatil....!

Anonymous said...

Salam.webloge zibai darid.az khandane an lezzate besiar bordam.hamvare shado sarzende bashid va ghalame zibayetan barpa.