Sunday, June 22, 2008




چشمم یکدفعه به پستی که رعنا سه روز قبل از نوروز امسال نوشته بود خورد . در
مورد انسان نوشته بود که با گذشت زمان هر قسمت وجودش چیز جدیدی بهش نشون
می ده . انسان و پیچیدگیهای هموارش واینکه در سالی که میاد بتونیم مثل یه شهر
خودمون رو مرمت کنیم . خراب کردنی ها رو خراب و عمارتی ازنوبسازیم


بله ... آدم مثل یه پازل می مونه. همیشه به دنبال قطعات گمشدش میگرده . مثل در
جستجوی قطعه ی گمشده ی شل سیلور استاین... گشت و گشت وگشت . از باتلاقها
گذشت. از جنگل ها گذشت. از بالای کوه ها . سرش به سنگ ها خورد و باز رفت
رفت . می گردم و می پویم . گمشده ام را می جویم... همیشه در حال کشف هستیم
در حال جستجو. در حال شناخت. راهی که به شناخت می رود تو در تو و پیچیده
است .سرت را که بلند می کنی خود را در بین انبوهی از اشارات و سئوالات می بینی
پی هر ریسمانی را که می گیری سر از جهانی نو در می آوری و خود انسان
تصویرگر و آفرینش گر اون جهان ناشناخته ی بی پایان است. عبوراز پل های لغزنده
و بی حصار. در این مسیر چه توانی صرف می کنیم .چه چیزها قربانی می کنیم
قربانی کردن مختص بدست آوردن و شناختن هر چیزنویی است


باید ویران کرد پایه هایی رو که سست هستند . باید از نو ساخت. از نو شناخت
مرمت کرد . باید گشت . عبور کرد. قربانی کرد. تا بتوان محکم بر پا کرد شهری
زیبا را در لابه لای تضاد ها و پیچیدگی های درون

3 comments:

Rana said...

are,bayad edameh dad, ama har rooz ba negahi no! va eradeh o tasmimi ghavi!

Anonymous said...

salam.matlabe jaleb va zibaie bud.az khandane an lezzate besiar bordam.

Anonymous said...

:):):):):)