سال سوم راهنمایی دوستی داشتم به اسم بیتا . یک دختر چشم آبی ریزه میزه .
کلاس زبان که می رفتم باهاش آشنا شدم. یادمه وقتی با هم بودیم خیلی بهمون
خوش می گذشت .همیشه بعد کلاس برای خودمون توی خیابان راه می رفتیم و
آهنگ می خوندیم. چیزهای جدیدی که گوش کرده بودیم و دوست داشتیم رو برای
هم می نوشتیم و می خوندیم . من هنوز دست خط ریز و توی هم رفته ی بیتا رو
دارم . فکر کنم اون هم دست خط درشت من رو داشته باشه. اون شب ...شب
کریسمس بود . معلمی داشتیم به اسم فابیولا وارتان- یکی از بهترین و موثر ترین
معلم های من تا الان - سر کلاس یک سری شعرهای شب کریسمس رو برای ما
خوندن . خیلی زیاد بودن ولی من همین یکی رو تا آخرش یادم میاد چون بعد کلاس
با بیتا تصمیم گرفتیم تا خونه پیاده بریم و توی کوچه بلند بلند خندان هی می خوندیمش.
با این دوست چشم آبیم خاطرات گرمی در شب های سرد زمستان دارم . اون هم الان
یه جایی یه گوشه ای از دنیا نشسته شاید داره به این خاطرات فکر می کنه .
کریسمس مبارک خانوم وارتان . بیتا . پولین و......و........و.....
آقای سکروج !!!
♫
♫
♫
Silent night, holy night
All is calm, all is bright
Round yon Virgin Mother and Child
Holy Infant so tender and mild
Sleep in heavenly peace
Sleep in heavenly peace
Silent night, holy night
Shepherds quake at the sight
Glories stream from heaven afar
Heavenly hosts sing Alleluia
Silent night, holy nigh
Son of God, love's pure light
Radiant beams from Thy holy face
With the dawn of redeeming grace
Jesus, Lord, at Thy birth
♫
and now a light is shining round the world
it's a magic night for every boy and girl
Cos it's the time that all men dream of peace
On Christmas eve
We dream of peace
la,lalala,lalalalala,lalalala,lala
lalalala,lala,lala,lala